گفت‌وگو با رزونامه شهروند در زمینه زندگی روزمره

گفت‌وگو با نوید بازماندگان، فعال اجتماعی در استان فارس
این مطلب در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ در زونامه شهروند منتشر  شده است.

شهروند| زندگی روزمره جوانان امروزی عمدتا دچار حد قابل‌ملاحظه‌ای از روزمرگی است؛ روزمرگی آن هم از نوع آزاردهنده آن. معنایی از جنس راه‌رفتن بر محیط یک دایره. این‌روزها دنبال این هستیم که بدانیم جوان ایرانی امروزی، چرا دچار این حد از روزمرگی در زندگی روزمره خود است؟! باور کنید حرف‌های خوب هم دیگر تکراری به‌نظر می‌رسند اما چاره تنها در شناخت و آسیب‌شناسی وضع است. در این گفت‌وگو رفته‌ایم سراغ نوید بازماندگان، جوانی که در استان‌فارس فعالیت‌های اجتماعی را هم به‌صورت شخصی و هم درقالب سازمان‌های مردم‌نهاد دنبال می‌کند. بازماندگان، به‌عنوان جوانی که دستی بر آتش مبارزه و مقابله با روزمرگی زندگی روزمره جوانان ایرانی دارد، معتقد است؛ مشکل کار ما در بی‌هدفی و نداشتن متر و معیار یک زندگی درست و حسابی است…

روزمرگی! مساله‌ای است که بیشتر ما به‌سادگی از کنار آن رد می‌شویم. شاید از بس تکرارش کرده‌ایم، دچار آنیم و بس.  شما به‌عنوان یک جوان فعال اجتماعی آن را چگونه تعریف می‌کنید؟
روزمرگی نیز مانند بسیاری از مباحث تعریف علمی و جامعه‌شناختی دارد. اما اگر بخواهیم به شکل ساده آن را تعریف‌کنیم، باید بگوییم روزمرگی یعنی این‌که فرد هیچ انگیزه و حس‌وحالی ندارد.
در اصل یعنی فرد هیچ حس خوبی برای زندگی ندارد؛ اجباری از خواب بیدار می‌شود، اجباری سر کار می‌رود و… البته این یک نگاه به روزمرگی است و می‌توان نگاه دیگری نیز به آن داشت، نگاهی که فرد دارای انگیزه است اما انگیزه‌ای موقت! یعنی برای خواسته‌های خود چارچوب مشخص فکری ندارد؛ باور و ارزشی که روی آن فکر کرده باشد و با تجربه به دست آورده باشد در این نوع از نگاه وجود ندارد. فرد می‌تواند ظاهرا زندگی خوبی داشته باشد و خیلی‌ها به آن غبطه بخورند اما خود فرد هیچ حس‌خوبی ندارد و همانند یک ماشین عمل می‌کند. درواقع در این نوع نگاه نیز  همه کارها و فعالیت‌ها تکراری می‌شوند و ملال را با خود در پی دارند! و کم‌کم فرد از غذا پختن، ورزش‌کردن، کارکردن و… خسته می‌شود.

واقعیت این است که فرد برای هیچ‌کدام از این فعالیت‌ها تعریفی ندارد. بهتر است در این‌جا مثالی ملموس بیاورم. به‌عنوان مثال، مسأله  ازدواج؛ در نمونه‌ای فرد با یک معیار و تعریف درست ازدواج می‌کند. زندگی مشترک برای این فرد خسته‌کننده و ملال‌آور نمی‌شود و با تمام فرازونشیب‌هایش از آن رضایت دارد و لذت می‌برد اما درمقابل نوعی از ازدواج را داریم که یکی از دوطرف بعد از مدتی خیانت‌می‌کنند یا در زندگی مشترک فرزند نمی‌خواهند یا حتی یکی از زوجین زندگی را رها می‌کند. هرکدام از این موارد نشان از این دارند که فرد هدف و تعریفی  از زندگی مشترک ندارد و هیچ معیاری را انتخاب نکرده!

با تعاریفی که شما از روزمرگی ارایه کردید، می‌توان به این نتیجه رسید که داشتن هدف از اهمیت والایی برخوردار است، بنابراین چطور می‌توان جوانانی هدفمند در جامعه پرورش داد تا دچار روزمرگی نشوند؟
اهمیت اهداف، ارزش‌ها و باورها تا جایی است که در مفاهیم خودشناسی نیز مطرح هستند، اهداف و باورهایی که افراد بر مبنای آنها زندگی‌شان را می‌سازند. هرچه این ارزش‌ها و باورها اصولی‌تر، مثبت‌تر، سازنده‌تر و سالم‌تر باشند، مطمئنا زندگی پرشروشورتر، شادتر و آرام‌تر خواهد بود. در تمام دنیا مبحثی که وجود دارد، آموزش است. آموزش به افراد کمک می‌کند ساکن نباشند و جاری‌بودن و حرکت را تجربه کنند. خود جاری‌بودن یک حس‌خوب است. هرچه این جاری‌بودن عمیق‌تر، دقیق‌تر و مشخص‌تر باشد، فرد بیشتر حس خوب را تجربه می‌کند. به‌عنوان مثال، از دانشگاهی مثل صنعتی‌شریف، جمعیت امام‌علی(ع) ظهورمی‌کند، یا افرادی را داریم که خارج از کشور تحصیل می‌کنند اما همچنان به ایران خدمت می‌کنند، همه اینها نشان از این دارند که سیستم آموزشی این دانشگاه درحال ایجاد یک‌حرکت در ذهن دانشجویان خود است که توانسته افرادی را پرورش دهد که هم خودشان را دوست دارند و هم همنوعانشان را! افرادی که به خوبی توانسته‌اند از توانایی‌های خود استفاده‌کنند و متاسفانه در دانشگاهی دیگر این حرکت معکوس است و دانشجو با یک معدل پایین فارغ‌التحصیل می‌شود و نسبت به زندگی‌اش هیچ انگیزه‌ای ندارد.

نکته جالب این است که آموزش در وجود یا عدم‌وجود روزمرگی هم مثمرثمر است! این آموزش به عهده کیست؟ و جوانان آموزش‌های لازم را باید در کجا و توسط چه‌کسانی ببینند؟
درواقع می‌توان اذعان کرد که هم محیط و هم حاکمیت در این امر دخیل هستند. اگر بخواهیم در مقوله مفهوم دولت صحبت‌کنیم، مطمئنا آموزش‌وپرورش، رسانه‌ها و… می‌توانند در بحث آموزش نقش تاثیرگذاری ایفا کنند؛ تمام مجاری که بتوان از طریق آنها آموزش داد، در ایجاد انگیزه، ایجاد فضایی که افراد در آن حرکت‌کنند و جاری شوند، مفیدفایده هستند. یکی از این مجاری می‌تواند سازمان‌های مردم‌نهاد باشد و برای همین است که بر رشد سمن‌ها تأکید می‌شود. چون مکان‌های مناسبی برای ایجاد و ترویج حس‌های خوب هستند. جوانی که وارد یک «ان‌جی‌او» می‌شود با کار داوطلبانه به‌راحتی حس رضایت از خود را تجربه می‌کند؛ حس بودن و مفید‌فایده‌شدن را! فردی که احساس مفیدبودن را تجربه کند به‌راحتی می‌تواند مشکلات را تاب بیاورد. اکثر کسانی که مهاجرت را انتخاب کرده‌اند برای این است که می‌گویند: این‌جا به درد نمی‌خوریم یا این‌جا به درد ما نمی‌خورد. درواقع آن بودن و مفید بودن را نمی‌توانند تجربه کنند. اما زمانی که در شهرمان بتوانیم به این نتیجه برسیم که من می‌توانم برای کودکان، محیط‌زیست، بیماران، سالمندان و بزرگسالان شهرم مفید باشم و کاری انجام بدهم و حاضر نبودم، خلأیی ایجاد می‌کند، باعث می‌شود پایبندی در من ایجاد شود. درواقع اگر ما بتوانیم مفید بودن را در تمام روزمرگی خود اشاعه‌دهیم، دیگر دچار ملال و یکنواختی نمی‌شویم. هرچه  هدف ما بزرگتر، روشن‌تر و قوی‌تر باشد، مطمئنا انگیزه در ما بیشتر است. آموزش، محور توسعه‌پایدار است و باید آن را در مدارس و حتی محله‌ها اشاعه دهیم.

آیا نمونه‌ای از این آموزش‌ها را درحال‌حاضر برای اشاره داریم یا نه؟ و این‌که آموزش چه تغییری در زندگی افراد ایجاد می‌کند؟
طی همین دو، سه سالی که درباره محیط‌زیست بحث‌ها افزایش یافت، شاهد گسترش برنامه‌های مردمی و سمن‌های فعال در این عرصه بودیم و در راستای آن شعارهای محیط‌زیستی را در کانال‌های مختلف تلگرام می‌بینیم و بازتاب آن، این بود که عید امسال مردم مسائل محیط‌زیستی را بیشتر رعایت کردند. این آموزش‌ها تا جایی اثرگذار بودند که مباحث بازیافت و پسماند درمیان مردم جایی باز کرده است. واقعیت این است که هرچه آموزش بیشتر باشد، آگاهی افزایش می‌یابد و افزایش آگاهی بی‌شک زندگی بهتری را درپی خواهد داشت. آگاهی، کمک می‌کند تصمیم‌ها و انتخاب‌های درست‌تری داشته باشیم. افرادی هستند که همسویی هدف و مسیرشان مثل این است که در بیابان به دنبال درخت باشیم.

آیا می‌توان ادعا کرد، تمام مسائلی که ما با برچسب روزمرگی از کنارشان رد می‌شویم، توانایی هدف‌شدن را دارند؟
آدم‌هایی مثل گاندی، نلسون‌ماندلا یا مادر ترزا اهداف بزرگی داشتند. هرکدام از مسائل جاری در زندگی روزمره می‌توانند اهداف بزرگی را تشکیل دهند. اهداف ما باید چندگانه باشند، آنهایی که تک‌بعدی هستند به پوچی می‌رسند.
ما اهداف معنوی یا اخلاقی داریم، اهداف اجتماعی و اقتصادی داریم، اهداف عاطفی، عقلانی و جسمانی داریم. درواقع یکی از مباحثی که در مفاهیم روانشناختی از آن  صحبت می‌شود این است که زندگی مانند یک چرخ است که باید ابعاد مختلفی داشته باشد و ما بتوانیم در این ابعاد به تناسب رشد کنیم. یعنی رشد ما در هریک از این ابعاد به یک اندازه باشد، البته نسبی است، مطمئنا چرخ‌زندگی ما می‌چرخد. مطمئنا یک‌سری از مهارت‌ها نیز دخیل هستند.
زمانی که فرد توانایی این را دارد که خوبی‌های زندگی را ببیند، اهل غیبت و حسادت و تقلید نیست. اهل تفکر انتقادی است، کارهای خیرخواهانه و بشردوستانه در زندگی‌اش جایگاهی دارد، فردگرا نیست و به جمع علاقه دارد، این موارد کمک‌کننده هستند برای این‌که فرد زندگی تازه و شادی داشته باشد.

در حال‌حاضر و با توجه به شرایط حاکم، چه عواملی را می‌توان در ایجاد روزمرگی در جوانان دخیل دانست؟
متاسفانه یکی از شاخصه‌های جامعه امروزی، حس غم و افسردگی است که تاثیرگذار است، البته نمی‌توان مسائل اقتصادی را نادیده‌گرفت؛ آدم امروزی دغدغه نان شب دارد و گاهی جایی برای آموزش و خواندن‌کتاب و… نمی‌ماند. واقعیت این است که این مسأله نیاز به واشکافی دولت، سازمان‌های غیردولتی، بخش‌خصوصی و… دارد. درواقع تمام بخش‌هایی که در تعریف جامعه‌مدنی قرار می‌گیرند، باید در برنامه‌ریزی دخیل باشند، با همکاری هم راهکاری برای شادی و انگیزه و حس خوب داشتن به زندگی ارایه کنند.
این مهم نیز مانند مسائل دیگر نیاز به ارایه الگو دارد؛ معرفی افرادی که در هر زمینه‌ای خلاقیت و موفقیتی داشته‌اند، تلنگری می‌شود برای جوان تا از داشته‌هایش برای نداشته‌هایش بهره ببرد. به اعتقاد من، برنامه‌ریزی باید دوره مشخصی را شامل شود. به‌عنوان مثال، مشخص کنیم که بعد از ارایه راهکارها و اجرایی‌شدن برنامه‌ها دوسال دیگر شاخص شادبودن جامعه را می‌سنجیم و طی این دوران باید این شاخص تا سطح معینی بالا آمده باشد.

دیدگاهتان را بنویسید